چرا که مرگ این آدم ها، نشانه هایی از پایان یک دوران است؛ دورانی که دست بر قضا با کودکی و نوجوانی ما همراه بود. در این میان، روس ها برای ما مهم تر هم هستند؛ هم به واسطه همسایه بودن و سابقه روابط تاریخی طولانی و هم به خاطر نوع حکومت این کشور در قرن پیش که با تمام دنیا متفاوت بود و شاید به همین دلایل باشد که نام های روسی همواره در ادبیات سیاسی ما حضور داشته.
همین چند سال پیش بود که در تجمعات دانشجویی این شعار هم شنیده می شد: ایران که یلتسین نمی خواد! . بوریس یلتسین، نمونه ای از یک روس واقعی بود؛ کسی که انگار درست از دل رمان های تولستوی و داستایفسکی درآمده بود؛ با همان پیچیدگی های شخصیتی و البته زمختی. اولین رئیس جمهور روسیه در طول تاریخ؛ کسی که مسلمان کشی را در روسیه راه انداخت؛ کسی که جنگ سرد را تمام کرد؛ و اینها همه، خداحافظی با او را کمی پیچیده تر می کند.
بستگی دارد چه موقعی تلویزیون را روشن کرده باشید. تصاویری که از یلتسین در اذهان مردم روسیه و بقیه جهان وجود دارد، ممکن است هیچ ارتباطی به هم نداشته باشند؛ ممکن است تصویر او را موقع بالارفتن از تانکی در مقابل کودتاچی ها ببینید که از پارلمان دفاع می کند یا تانک هایی که به دستور او پارلمان را گلوله باران می کنند؛ او را با اقتدار جلوی گورباچف ببینید یا مسخ شده جلوی پای پوتین! چهره ای که از یلتسین در تاریخ ثبت شده، چهره متناقضی است. او همه این کارها را کرده است.
یلتسین خوب
مهندس عمرانی از خانواده ای ضدکمونیست که مجبور بود برای فعالیت سیاسی، عضو تنها حزب موجود یعنی حزب کمونیست شود. بوریس نیکولایویچ یلتسین در حزب به سرعت رشد کرد تا به شعبه مسکو راه پیدا کند و شهردار مسکو و معاون اول حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی شود.
گورباچف که فکر می کرد یلتسین طرف او خواهد بود، حسابی به او پر و بال داد و غیر از پر و بال، خانه ویلایی خودش را هم به او بخشید! اما یلتسین آدم خوبی بود. با اتوبوس شهری و مترو سر کار می رفت تا از نزدیک با مشکلات مردم در تماس باشد، با روند کند اصلاحات گورباچف و دخالت های همسر او در امور سیاسی مخالفت می کرد و آرمان های حزب کمونیست را برای اداره مملکت کافی نمی دانست.
یلتسین حاضر بود از حزب استعفا بدهد، معاون اولی را کنار بگذارد و حتی خودکشی بکند اما با سیاست های غلط گورباچف و دیکتاتوری دولت مرکزی شوروی کنار نیاید، به همین دلیل بعد از آن که دوباره به قدرت رسید و رئیس جمهور جمهوری روسیه (بخشی از شوروی) شد، با رهبران اوکراین و بلاروس جلسه مخفیانه ای برگزار کرد تا زمینه اعلام استقلال این ایالات و فروپاشی شوروی را فراهم کند.
اما حاضر نشد شاهد برکناری گورباچف به وسیله کودتا شود و جلوی تانک های ارتش که درحال حمله به پارلمان بودند ایستاد، از یکی از آنها بالا رفت و سخنرانی معروفش را انجام داد تا مردم جهان او را رهبری دموکرات و آزادی خواه بدانند.
سال 1991 یلتسین با اکثریت آراء و محبوبیت تمام در رقابت با دولت گورباچف که رهبر اتحاد جماهیر شوروی بود، رئیس جمهور روسیه شد و حزب کمونیست را در روسیه ممنوع اعلام کرد. 25 دسامبر 1991، گورباچف استعفا داد و اتحاد جماهیر شوروی منحل اعلام شد.
یلتسین پایان دهنده دوره 70 ساله بزرگترین حکومت کمونیست دنیا لقب گرفت؛ اولین رئیس جمهور تاریخ روسیه که وعده های اقتصادی اش و صحبت هایش از آزادی و اصلاحات خصوصی سازی به مذاق خیلی ها خوش آمده بود.
یلتسین در آن سال از حمایت صددرصد مردمی برخوردار بود. تلفن معروفش برای تبریک سال نو به جورج بوش پدر هم او را جزو قهرمانان پایان جنگ سرد قرار داد. یلتسین آدم خوبی بود.
یلتسین بد
او کمونیسم را برچید تا یک حکومت دموکراتیک در روسیه به راه بیندازد اما خودش تبدیل به یک دیکتاتور شد. گذراندن قانون افزایش اختیارات ریاست جمهوری از مجلس دوما او را تبدیل به قدرت اول روسیه کرد تا در سال 93ـ فقط 2 سال بعد از وعده های دموکراسی و آزادی و مبارزه با دیکتاتوری ـ تانک های چیفتن روسی، پارلمان و نمایندگان مخالف را به توپ ببندند!
سیاست های اقتصادی یلتسین افتضاح بود؛ او که برای این کار از چند مؤسسه آمریکایی کمک گرفته بود، بازار دولتی روسیه را تبدیل به بازار آزاد کرد. ظرف مدت کوتاهی فاجعه ای به بار آمد که معاون اول یلتسین آن را نسل کشی اقتصادی نامید.
افزایش وحشتناک قیمت ها، افزایش بیکاری، کاهش شدید خدمات پزشکی، زیادشدن جنایات خیابانی و کاهش امید به زندگی در روسیه، ده ها هزار نفر را در اعتراض به یلتسین به خیابان ها کشاند.
یلتسین دیکتاتور شده بود. مدت زیادی خودش نخست وزیر خودش بود یا افراد موردنظرش را برای نخست وزیری به دوما تحمیل می کرد. قانونی هم تصویب کرده بود که به او اختیار می داد حتی دوما را هم تعطیل کند!
ننگین ترین کار یلتسین، حمله به چچن بود؛ بمباران هوایی سنگین علیه چچن و هجوم تمام قوا در سال 1994 به ایالت مسلمان نشین چچن، ده ها هزارنفر را در این جمهوری خودمختار به قتل رساند. تمام جهان نسل کشی چچن را محکوم کرده بود.
اما یلتسین زیر بار نمی رفت. سال 1996 ، در شروع دومین دوره ریاست جمهوری یلتسین، محبوبیت او تقریبا نزدیک به صفر بود. اقدامات تیم تبلیغاتی هم هیچ نتیجه ای نداشت و به یلتسین توصیه شد انتخابات را باطل کند و خودش را رهبر اعلام کند. اما او روش دیگری برای چسبیدن به قدرت داشت.
تیم تبلیغاتی اش را عوض کرد و دخترش و یک اقتصاددان روس را که درس خوانده آمریکا بود، مسئول گروه اش کرد تا بتواند با ترساندن مردم از بازگشت یک حکومت توتالیتر و بازگشت دورة سیاه کمونیسم یا احتمال بروز جنگ داخلی، دوباره رئیس جمهور شود.
رهبر تیم تبلیغاتی اش به الیگارش ها (سرمایه داران و مافیاها) و صاحبان رسانه ها اجازه داد درعوض ساختن تصویر خوب از یلتسین و کمک های مالی، سهام های عمده بخرند.
سیاست خصوصی سازی یلتسین تبدیل به الیگارشی شده بود و مردم سهام های دولتی را که در اختیارشان بود به قیمت ناچیزی به عده ای خاص فروختند. یلتسین وعده داده بود با وام هایی که از بانک جهانی و مؤسسات خارجی می گیرد، وضع اقتصادی را بهتر کند اما تقریبا هیچ کدام از وعده های او عملی نشد.
بیشتر از 40 میلیارد دلار وام هم از حساب های دولت دزدیده شد و به حساب شخصی عده ای از اعضای دولت منتقل شد. وضع یلتسین خراب بود؛ زیاده روی در مصرف الکل - علاوه بر تخریب وجهه اجتماعی او - کبد و قلبش را هم نابود کرده بود و سکته های متعدد و عمل جراحی قلب باعث شد او چندین ماه ابتدای ریاست جمهوری اش را در بیمارستان بستری باشد.
برنامه های تلویزیون پر بود از تصاویری که یلتسین را مست لایعقل نشان می داد که در یک دانشگاه آمریکایی سخنرانی می کند، در یک مهمانی رسمی در آلمان همراه ارکستر آواز می خواند یا در جلسه رسمی هیات دولت با خانم ها شوخی های زننده می کند و به خاطر مستی زیاد نمی تواند به استقبال رهبر ایرلند برود!
دیگر شورش را درآورده بود؛ او 4بار کابینه اش را اخراج کرد، چندین نخست وزیر عوض کرد و حتی سعی کرد دوما را هم منحل کند. او حتی جامعه جهانی را هم بر سر بحران یوگسلاوی تهدید به جنگ جهانی کرد تا اینکه نخست وزیر گمنام و مرموزی به نام پوتین پیدا شد و اوضاع را آرام کرد.
در 31 دسامبر 1999 و چند ساعت قبل از ورود به هزاره جدید، یلتسین آخرین سورپریز خودش را رو کرد؛ او به جای خواندن پیام تبریک سال نو، متن استعفایش را خواند و از همه طلب بخشش کرد.
قبل از یلتسین
درباره اوجمله معروفی هست که اولین رهبری که انقلاب روسیه را ندید، انقلاب را به باد داد. گورباچف از خشونت، سیاست و دیکتاتوری رهبران روسیه فقط سیاستش را داشت. به همین خاطر مخالفانی مثل یلتسین که در دوره رهبران قبلی در اردوگاه های کار اجباری می مردند، توانستند دردامن او رئیس جمهور هم بشوند.
میخائیل گورباچف، آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی بود که دوره دوم جنگ سرد را تجربه کرد و جنگ سرد با دوره او تمام شد. گلاسنوست یا اصلاحات سیاسی او باعث شد که نفوذ شوروری در اروپای شرقی از بین برود. پروستوریکا یا برنامه اصلاحاتش هم عملا زیرآبش را زد تا یلتسین با استفاده از همان، او را از کار برکنار کند.
گورباچف درروسیه حکم چوب دوسر طلا را داشت؛ هم از طرف دموکرات ها به دیکتاتوری متهم می شد و هم کمونیست های تندرو او را خائن به آرمان های کمونیسم می دانستند و به همین خاطر با تانک هایشان او را در کاخ کریمه زندانی کردند تا یک دموکرات به نام یلتسین نجاتش دهد؛ اگرچه گورباچف یلتسین را قبلا به خاطر نابالغی سیاسی و بی مسئولیتی کامل از حزب کمونیست اخراج کرده بود!
بعد از یلتسین
یک جاسوس کارکشته کا.گ.ب روی کار می آید؛ یک جمع اضداد واقعی؛ کسی که موافقانش در حد بت می پرستندش و مخالفانش او را یک دیکتاتور آدمکش تمام عیار می دانند!
زندگی فردی او هم حیرت آور است؛ قهرمان رزمی کار کشور، عاشق رباعیات خیام، سگ باز حرفه ای (سگ سیاه محبوبش بیشتر از تمام وزرای روسیه در جلسات دولت حضور داشته)! او تنها نخست وزیری بود که یلتسین عوضش نکرده بود! آخرین روز قرن بیستم، پوتین چکمه های ریاست جمهوری را پا کرد. کسی نمی داند او چگونه توانسته یلتسین را آن طوری منزوی کند که سال ها هیچ رسانه ای حتی یک مصاحبه هم با او نداشته باشد!
پوتین به دنبال غرور از دست رفته و اقتدار برباد رفته روسیه می گشت و همه چیز را با همان نگاه تحلیل می کرد. او دیگر حاضر نبود روسیه را آژان آمریکا در منطقه ببیند و سر مخالفت با آمریکا داشت؛ مخالفتی که ریشه ناآرامی های اخیر روسیه است.
الان روس ها 2دسته هستند؛ موافقانی که خواستار تغییر قانون اساسی هستند تا پوتین بتواند برای سومین دوره پیاپی رئیس جمهور شود و مخالفانی که متقاضی برکناری زودهنگام او هستند. ظاهرا پوتین در همان راهی دارد می رود که یلتسین رفته بود!
حرف های آقای غول
بیایید از کمونیسم حرف نزنیم، کمونیسم فقط یک ایده بود؛ یک خیال خام.
دیروز کلینتون به خودش اجازه داد روسیه را تهدید کند. به نظر می رسد برای یک دقیقه، نیم دقیقه یا یک ثانیه او فراموش کرد که روسیه یک زرادخانه پر از سلاح های هسته ای دارد!
به خاطر اندوه مادران و پدران بی شمار چچنی من نمی توانم از خودم رفع تقصیر کنم. من آن تصمیم را گرفتم و به همین دلیل مسئولم.
چیزهای ناراحت کننده زیادی در زندگی یک سیاستمدار وجود دارد؛ اول همان ناراحتی های معمول زندگی، بعد وسوسه هایی که برای ضایع کردن تو و اطرافیانت وجود دارد. اما من سومی را مهم تر می دانم؛ چیزی که به ندرت راجع به آن صحبت می شود؛ اینکه آدم هایی که در راس هستند معمولا هیچ دوستی ندارند.
تو می توانی با سرنیزه یک تخت شاهی بسازی، اما نمی توانی زیاد روی آن بنشینی.
اگر گورباچف یک یلتسین نداشت، مجبور می شد برای خودش یکی اختراع کند.
به خاطر تمام آن رؤیاهایتان که تبدیل به واقعیت نشده اند طلب بخشش می کنم و به خاطر آرزوهایتان که هیچ وقت محقق نشده اند، درخواست می کنم که مرا ببخشید. (قسمتی از متن استعفای او در شب سال نوی 2000).
امروز آخرین روز یک دوره گذشته است (روز 25 دسامبر؛ از فروپاشی شوروی کمونیست).
ما قدر چیزها را تا موقعی که رفته اند نمی دانیم. آزادی مثل همان چیزهاست، مثل هوا. تا وقتی آن را داری متوجه وجودش نیستی.
افت و خیز روابط آمریکا و روسیه از یلتسین تا حالا
پرده اول: عاشقی گل می کند!
ژوئن سال 1991 است؛ معادلات سیاسی - امنیتی دنیا به هم می ریزد. ابرقدرت بلوک شرق سرش را پایین می اندازد و از گود خارج می شود؛ اتحاد جماهیر شوروی، پتکی خورده که آن را 15 قطعه کرده است؛ پرچم سفید بالا می رود؛ جنگ سرد تمام شد؛ دیگر مسکو وضع موجود نظام بین المللی را به چالش نمی کشد و واشنگتن از آن دفاع نمی کند.
یلتسین حافظ منافع آمریکا در روسیه می شود؛ آن هم با سمت رئیس جمهور!
این شروع داستان عاشقانه ای است که تا پایان دوره اول ریاست جمهوری یلتسین (سال 1995) ادامه دارد.
پرده دوم: وقت له شدن است!
ژانویه 1996 است. یلتسین دوباره آرنج هایش را روی میز ریاست جمهوری گذاشته و انگشت هایش را در هم حلقه کرده. زمانه تغییر کرده و اوضاع سخت تر شده است؛ محبوبیتش رو به کاهش می رود؛ اصلاحات او به هرج و مرج اجتماعی و فقر جامعه دامن زده؛ وعده های کمک آمریکا و اروپا هم هیچ تاثیری نکرده؛ آمریکا در کشورهای اقماری روسیه جای پای خودش را محکم کرده و کشورهایی مثل اوکراین، گرجستان، ارمنستان و... را از روسیه دور کرده است.
یلتسین تلوتلوخوران، دهان به دهان کلینتون می شود؛ کار به فحاشی سیاسی می کشد؛ همتای آمریکایی، رقیب را به بهانه نوشیدن دائم مشروبات الکلی به داشتن موضع گیری های احمقانه متهم می کند.
یلتسین بازنده هم حجم تسلیحات نظامی آمریکا و نگاه جنگ آفرین آن را زیرسؤال می برد. بوریس آخرین اشتباه تاریخی خودش را هم تکمیل می کند؛ او پیمان 1990 ناتو را با شرایط سال 99 تطبیق می کند و بار دیگر پایش را امضا می زند؛ پیمانی که بین ناتو و کشورهای قبلا کمونیست اروپای شرقی عضو پیمان ورشو بسته شده و به موجب آن 60 هزار دستگاه تانک، خودروی نظامی، یگان های نظامی، توپخانه، هواپیما و بالگرد منهدم شده بود تا نشانه ای باشد بر پایان جنگ سرد.
پرده سوم: آرامش پیش از طوفان!
آخرین روز قرن بیستم است. پوتین پا در کفش یلتسین کرده است! بوش لبخندزنان نفوذ روسیه را درخاورمیانه به رسمیت می شناسد. زندگی شیرین است.
11 سپتامبر 2001 می شود. شعار تروریست ستیزی، چماق جدیدی است که علم می شود! آمریکا خیال حمله نظامی به افغانستان را درسر دارد و این یعنی دیگر آسیای مرکزی، قفقاز و خاورمیانه حیاط خلوت روسیه نیست!
سال 2003 هم نوبت حمله آمریکا به عراق است اما پوتین یلتسین نیست؛ او کار را دو قسمت می کند؛ در بحث هایی مثل مبارزه با تروریسم و گسترش تسلیحات هسته ای با آمریکا همراه است و در مواردی از نفوذ آمریکا و غرب در خاورمیانه احساس خطر می کند.
پرده چهارم: گیس کشی مد می شود!
پوتین با اقدامات نظامی آمریکا در عراق مخالف است و هیچ نیرویی را به عراق اعزام نمی کند! بوش پسر هم دست بردار نیست؛ روسیه نقش و تاثیرش در منطقه را کم رنگ تر احساس می کند؛ دیگر چاره ای نیست، باید در مسائل خاورمیانه جدی و مستقیم مداخله کند که نتیجه طبیعی آن شاخ به شاخ شدن با بوش است (ابن سینا تعبیر جالبی دارد: از هیچ چیز به اندازه گاو نمی ترسم؛ چون هم شاخ دارد و هم عقل ندارد!).
آمریکا، روسیه را به نبود دموکراسی و آزادی متهم می کند. روسیه هم کم نمی آورد و دروغ پردازی آمریکایی ها در زمینه دموکراسی و حقوق بشر را رسانه ای می کند.
پرده پنجم: آغاز دوره جنگ سرد جدید!
دهم فوریه 2007 است. چهل و سومین کنفرانس مونیخ آغاز می شود. بعد از صدر اعظم آلمان، پوتین پای تریبون می رود: آمریکا پا را از مرزهای خود درازتر کرده و بدون توجه به قوانین بین المللی، هرجا که خواسته متوسل به زور شده است... آمریکا حقوق بشر را نقض و جهان را به مکانی خطرناک تبدیل کرده است! .
همه انگشت به دهان می شوند. این سخنرانی شدیدترین انتقادی است که پس از جنگ سرد علیه آمریکا مطرح شده.پوتین ول کن معامله نیست و در مصاحبه با الجزیره، اشغال عراق را یک حماقت تاریخی می خواند که در آن قوانین بین المللی از اعتبار افتادند. او از حضور 200 هزار نیروی آمریکایی در منطقه با عنوان فاجعه یاد می کند و خواستار خروج فوری شان می شود. اینها فقط یک معنا می دهند؛ احیای جنگ سرد!
جورج بوش ضمن اظهار نگرانی از وضع روسیه و تاکید بر ادامه فعالیت هایش می گوید: سیاست ما برای سال های 2010 تا 2012 در روسیه، تقویت ارزش های دموکراسی، رعایت حقوق بشر و آزادی است و بودجه یک میلیارد و 200 میلیون دلاری به این امر اختصاص داده ایم. دوما و شورای فدراسیون (سنا) روسیه، به اتفاق آراء، بیانیه ای در اعتراض به اقدامات مداخله جویانه آمریکا در امور داخلی دیگر کشورها تصویب می کنند و هدف آمریکا را تاثیرگذاری بر انتخابات دوما 2007 و ریاست جمهوری 2008 روسیه اعلام می کنند.
آمریکا به ناآرامی های درونی روسیه دامن می زند. پوشش گسترده تصویری این حوادث خیابانی در رسانه های غرب چشمگیرتر می شود. آمریکا در تامین مالی سازمان های مخالف دولت روسیه سهیم می شود و از بوریس بریزفسکی (بازرگان روسی پناهنده به انگلیس) که اعلام کرده طرح براندازی دولت روسیه را دارد، حمایت می کند؛ به این امید که جامعه روسیه دچار شکاف شود و پوتین پیش از موعد مجبور به برکناری شود.
در روسیه دعواها دوباره بالا گرفته است. شعار طرفداران پوتین این است: ما دیگر یلتسین نمی خواهیم . تیتر یک یکی از مطبوعات مخالف پوتین هم این است: آیا بریزفسکی یلتسین می شود.